کی میداند چه جانفـرسا
انجنیـر خلیـل الله رؤوفـی انجنیـر خلیـل الله رؤوفـی

زمستان است؟

کی میداند که درمحــدودهً سربستهً جغرافیـــــــــای من

که ازمعنای خوشبختی آدمها، دران هرگزنشانی نیست

چه خشم آلود وجانفـرسا زمستان است

چه فصل سرد و ویرانگـــر

چه بهمــن ماه عصیانگــــر

که درآماج خشماگین توفانش

حیات بینوایان درمسیر مرگ لغزان است

کی میداند به ملک ما، چه جانفـرسا زمستان است

تگرگ برف وباران گرچه الهامی زفصل رستگاریهاست

نماد سبز باغ ومایهً آرامش دلهاست

به ویژه آنکه درکیف حریرنقره فامش صاحبان شوکت وثروت

بدیل بزم شبهای طبیعت را،

مروربرزخ یخ بسته گی های شهادت را

تهی ازننگ انسانی

به ساحلهای دورآفتابی، جشن میگیــرند

ولی درحومهً ماتمسراهای دگر

دردشتهای سرد وطاقــت سوز

به زیرخیمه های پاره ویخبسـته ونمناک

کسی اززخم ناسور تورم تا سحـــــربیدار می ماند

کسی درنطعگاه جبرهستی میشود بیگانه ازپژواک

کسی رخ میکشـد تا روزمحشر درنقــاب خـــــاک

درینجا معنی یی هستی،

توگفتـی قطره یی ازاشک سرد روی مژگان است

کی میداند به ملک ما، چه جانفـرسا زمستان است.

درین پهنای دشت ساکت وخاموش

رهــی بس سرد وســـــوزان است

شب است وشب پرستان درکمین راه بنشـسته

چراغ شهرو ده خاموش، منزل دور ونا پیـدا

نه آبادی، نه آزادی، نه فصل خنـده وشادی

درین مزلگهً سوزان،

رفیقی نیست، مردی نیست، راه ورهگشائی نیست

کجا منزل کشد رهپوی سرگردان،

درین صحرای بی پایان که هرگزنقش پائی نیست

تن عریان جنگل درمسیر زوزهً توفــــــان

چوعفـریتی به زیر کوهـه های برف پنهــان است

صدای گرگ آدمخـوار شب ازدور می آید

عبورکاروان ازوحشت شبها هراسان است

کی میداند به ملک ما چه جانفـــرسا زمستان است

درین برزخ سرای مرگ وبربادی

ضمیرکوروبی احساس اربابان قدرت هیـچگاه،

برحال این جمعییت بی نان وبی آوا نمیسوزد

که شبها تا سحرفریاد شان تا درگهً عــرش خـدا بالاست

عدالت مـرده و قانون زور وزر،

درین جغرافیای« سنگ ته پا خوردهً » هرمافیا، برپاست

مهاجرزاده گان خسته وسنگ حقارت خورده، اینک باز

ازملک ودیار خود گریزان است

شب است وسرنوشـت ما اسیردست دزدان است

کی میداند به ملک ما چه جانفرسا زمستان است

به قحطستان این بازارشهرغربت وثروت

کسی را ازتبارمستمنـدان پای رفتن نیسـت

که آنجا چــوک دلالان خاک و خون وخشخــاش است

بهای هـرچه را ازجنس ناچیــــز زمان تا بنگری آنجا

برابر با بهای خـــون بیمقــدارانسـان است

خدایا دردیارمن،

چه سنگین دل چه خشماگین زمستان است.

جنــوری 2012

فرانکفــورت


January 22nd, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان